معنی دست ورز - جستجوی لغت در جدول جو

دست ورز

تصویری از دست ورز — تصویر دست ورز

فرهنگ فارسی عمید

دست ورز

لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست باز — تصویر دست باز

گشاده دست، باسخاوت، بخشنده، کسی که هرچه دارد خرج کند یا به دیگران ببخشد، دست ودل باز

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از دستاویز — تصویر دستاویز

وسیله، بهانه، هر چیزی که آن را وسیله و آلت دست قرار بدهند، دست پیچ

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از دست ساز — تصویر دست ساز

آنچه با دست ساخته و پرداخته شده باشد، برای مثال هر مائده ای که دست ساز فلک است / یا بی نمک است یا سراسر نمک است (خاقانی - ۷۰۴)

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از دست چرب — تصویر دست چرب

سود و نفعی که از کسی به دیگری برسد، برای مثال دراین زمانه که امید دست چربی نیست / مگو چراغ ز خود روغنی برون آرد (صائب - لغت نامه - دست)

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از دست دراز — تصویر دست دراز

دست دراز

کسی که دست های دراز دارد، درازدست، کنایه از زبردست

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از دست ورزی — تصویر دست ورزی

دست ورزی

اشتغال به کارهایی که با دست انجام داده می شود، عمل دست ورز

فرهنگ فارسی عمید

دست ورزی

(دَ وَ)

عمل دست ورز. پیشه داشتن کارها که با دست انجام پذیرد و با دست ساخته و مصنوع شود نه با ماشین. عمل صنعت دست. عمل صنعت یدی

لغت نامه دهخدا

(دَ پِ)

آشی است که آرد گندم را سخت خمیر کنند و به دست ریزه کنند و در آب بریزند تا لعابدار شود و درزکام و نزله خورند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)

لغت نامه دهخدا

تصویری از دستاویز — تصویر دستاویز

وسیله، بهانه

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از دست مرد — تصویر دست مرد

یار مدد کار ممد معاون

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از دست دراز — تصویر دست دراز

دست دراز

آنکه دستهای وی دراز باشد دراز دست زبر دست، ظالم ستمکار

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از دست باز — تصویر دست باز

با سخاوت، بخشنده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از دست آویز — تصویر دست آویز

دست آویز

آنچه همراه آورند و وسیله مدعای خود سازند، حجت، دلیل

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از دستورز — تصویر دستورز

آنکه کار دستی انجام دهد، آنچه که با دست انجام دهند

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از دست باز — تصویر دست باز

((دَ))

باسخاوت، بخشنده

فرهنگ فارسی معین

تصویری از دستاویز — تصویر دستاویز

بهانه، وسیله

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از دستاورد — تصویر دستاورد

ماحصل

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از دست آویز — تصویر دست آویز

دست آویز

تمسک، عذر

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از دستاورد — تصویر دستاورد

Accomplishment, Achievement

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از دست ساز — تصویر دست ساز

Handy

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از دستاورد — تصویر دستاورد

достижение

دیکشنری فارسی به روسی

تصویری از دست ساز — تصویر دست ساز

удобный

دیکشنری فارسی به روسی

تصویری از دستاورد — تصویر دستاورد

Errungenschaft

دیکشنری فارسی به آلمانی

تصویری از دست ساز — تصویر دست ساز

praktisch

دیکشنری فارسی به آلمانی

تصویری از دستاورد — تصویر دستاورد

досягнення

دیکشنری فارسی به اوکراینی

تصویری از دست ساز — تصویر دست ساز

зручний

دیکشنری فارسی به اوکراینی

تصویری از دستاورد — تصویر دستاورد

osiągnięcie

دیکشنری فارسی به لهستانی

تصویری از دست ساز — تصویر دست ساز

przydatny

دیکشنری فارسی به لهستانی

تصویری از دستاورد — تصویر دستاورد

成就

دیکشنری فارسی به چینی

تصویری از دست ساز — تصویر دست ساز

方便的

دیکشنری فارسی به چینی

تصویری از دستاورد — تصویر دستاورد

realização

دیکشنری فارسی به پرتغالی

تصویری از دست ساز — تصویر دست ساز

útil

دیکشنری فارسی به پرتغالی

تصویری از دست ساز — تصویر دست ساز

utile

دیکشنری فارسی به ایتالیایی